سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الفا

قطره خون چکید 3

    نظر

 

میرزا رو دیدم که چسبیده بود به دیوار اطراف دیوارم کاملا خونی شده بود ازکنار میرزا هم یه جوی خیلی باریک خون اومده بود نزدیک راه پله واز اونجا به بعد پخش شده بودکف اتاق یه جوری که تقریبا یک سوم اتاقو گرفته بود از اونجاهم اومده بود به سمت پایین تا رسیده بود به اون شکافی که من از توش سرک کشیده بودم یه تبر خونی ام افتاده بود همون اطراف ,  میرزا باچشای وحشت زده خیره شده بود به روبه رو تکونم نمی خورد به خودم جرئت دادم اهسته به سمتش رفتم با اینکه می دونستم مرده ولی دو بار صداش کردم میرزا ,میرزا اما جواب نگرفتم  یواش دستامو که از شدت ترس میلرزید و روی

شونه اش گذاشتمو کشیدم سمت خودم یه شکاف خیلی عمیق پشت سرش ایجاد شده بود دیگه اختیارم دست خودم نبود یهو صدای کره یه چیزیرو روی زمین شنیدم اونجا فقط یه چیزی میخواستم اونم اینکه در برم چند قدم به سمت عقب ورداشتمو همین که اومدم برم  پام گیر کرد به یه چیز نرم  افتادم زمین حتی برنگشتم ببینم چی بود تا بلند شدم که فرار کنم برای بار سوم صدای اون جیغ دلخراشو شنیدم از کنج اتاق بود وقتی که برگشتمو به اون سمت نگاه کردم ازتعجب خشکم زد سمن دختر عموی میرزا بود خدایا اینجا چه خبره سمن اینجا چی کار می کنه رفتم روبه روش نشستم نگاهش ثابت شده بود به دیوارچند بارصداش کردم ولی اصلا جواب نمی داد شکه شده بود دیگه داشتم دیوونه میشدم شروع کردم به داد زدن که اینجا چه خبره چند بار که این جمله رو گفتم نگاهش چرخید روی من اولش یه چند لحظه ای برو بر منو نگاه کرد بعدش انگار که یه دفعه فهمیده با شه که چی شده با صدای بلندی گفت امیر علی چی شده گفتم از من می پرسی

ادامه دارد...