عشق چیز بدیه
این مقاله حاصل تفرج دیروزتو وبلاگ بعضی از اقایونه والا من اصلا هدفم نوشتن این جور چیزا نبود
یک گونه گیاه در برخی جنگل ها رشد میکند که به ان انجیر وحشی گفته می شود این گیاه خود نمی تواند رشد ونمو کند بلکه احتیاج به یک درخت دیگر دارد تا از ان به عنوان میزبان استفاده کند تقریبا بعد از دو سال
این درخت اینقدر رشد می کند که همه وجود درخت میزبان را فرا می گیرد وعملا قدرت حیات هم ازان درخت میزبان گرفته می شود وچیزی که باقی می ماند درخت انجیروحشی است
یک نوع گیاه دیگر با این نحوه زندگی وجود دارد که به ان عشق یا عشقه می گویند این
گیاه هم مانند انجیر وحشی ازوجود میزبان خود استفاده می کند و بعد از مدتی انرا از بین می برد کلمه عشق هم از این گیاه گرفته شده علت ان هم این است که وجود معشوق کم کم می اید و وجود عاشق را تصاحب می کند نتیجه اش هم میشود داستان لیلی ومجنون که در هنگام حجامت مجنون او از این کار ممانعت کرد و گفت ;همه وجود مرا لیلی فرا گرفته اگر تیغ بر بدن من وارد شود لیلی دردش می گیرد .
جالب است بدانیم عشق در نظر حکمای قدیم نوعی از جنون محسوب میشده یعنی عشق شعبه ای از جنون است که با عارض شدنش بر عاشق او را از حا لت طبیعی خارج وبه ورطه دیوانگی وارد می کرده به همین خاطر به مجنون , مجنون گفته میشده ,حال سوالی که اینجا مطرح می شود این است که ایا ارزش دارد یک فرد وجود خود را ذوب در وجود فرد دیگر کند چرا باید عمر خود را برای رسیدن به یک فرد دیگر تلف کنیم واخر سر نتیجه مشخصی هم نگیریم در واقع بسیاری از احساسات ما فقط یک حس دلبستگی است که ما بیش از حد برای ان ارزش قایل شده ایم
روایتی دیده ام که مضمونش این است ;هرگاه قلبی از حب خدا خالی شود خداوند انرا مبتلا
به حب دیگری می کند تا دیگر به یاد خدا نیفتد
همانطور که می بینید انچه که ما انرا عشق می نامیم واین قدر برای ان ارزش قایل میشویم
چیزی است که از دید یک انسان عارف شدید ترین مجازات از جانب خداوند متعال واز دید یک حکیم نوعی از جنون محسوب می شود