قطره خون چکید 7
یهو یه چیزی به دستم بند شد بعدشم یه نور نسبتا قوی افتاد توی چشمم چونکه فضا تاریک بود و نور یه دفه افتاده بود توی چشمم برای یه لحظه قادر نبودم چیزی رو ببینم به همین خاطر پرسیدم شما کی هستید؟ اینجا چی کار می کنید ؟ طرف جوابمو نداد فقط یه چیزی رو گرفت دم دهنشو گفت مرکزمرکز خدمتتون باید عرض کنم که سوژه مورد نظر دستگیر شد
تازه فهمیدم چه خبر شده اونا پلیس بودن من در نظر اونا شده بودم قاتل اوناهم اومده بودن اونجا تا اگه من یه وقتی رفتم اونجا منو دستگیر کنن منو تا سر جاده بردن وقتی رسیدیم به سر سر جاده چند تا پلیس دیگه هم منتظر من بودن تا منو سوار ماشین کننو ببرن سمت پاسگاه نمی دونید وقتی که یه ما موردستشو میذاره روی سر آدم و محکم فشار میده پایین تا بتونه سوار ماشین بشه چه حس بدی داره
ترس و خشم و تعجب وگیجی توی اون لحظات تمام این احساساتوبا هم داشتم منو به یکی ازکلانتری های شهر بردند به یکی از سربازا گفتم ما که توی ده کلانتری داشتیم برای چی منو اوردید اینجا سربازه هم یه پوز خندی زد وگفت اقارو کلانتری دهاتتون مال خلافای کوچیکه کسی که سه نفرو کشته رو که نمی برن کلانتری ده
وقتی که گفت سه نفر فکر کردم همین جوری داره یه چیزی می گه برای همینم گفتم سه تاچیه ؟ جنازه ها دو تا بود بعدشم من قاتل نیستم من شاهد دارم منظورمم از شاهد سمن وسارا بود اونم گفت حالا معلوم می شه
اون شب دیر وقت رسیدیم پاسگاه برای همینم بعد از یه سری کارای اداری منو یه راست بردن بازداشت گاه قرار شد فردا اولین جلسه باز جوییم باشه توی بازداشت گاه غیر از من دو نفر دیگه هم بودن که به نظرم یکی شون زیاد زندان رفته بود خود همون رو کرد به منو گفت جرمت چیه گفتم اتهامم قتل دونفره اولش فکر می کرد دستش انداختم ولی کم کم باورش شد اون وقت رو کرد به اون یکی و گفت دنیا رو ببین حالا دیگه جوجه فکلیا می رن قتل انجام می دن …
ادامه دارد
سعی بر این است که این وبلاگ را در طول روز دو بار به روز نماییم