سفارش تبلیغ
صبا ویژن

الفا

قطره خون چکید 5

    نظر

 

   چند ده متر که از کلبه فاصله گرفتم سارا رو دیدم همونطوری وایستاده بود اونجا اصلا به طور کلی یادم رفته بود که سارا هم باهام بوده وقتی بهش رسیدم متوجه شدم بد جوری نفس نفس میزنه خیلی غیرعادی بود با صدای بریده ازم پرسید امیر علی اینجا چه خبره مراد کجا داشت می رفت؟ ازش پرسیدم مراد ؟ تو مرادو کی دیدی ؟ همین الان پیش پای تو دوید بیرون یه کارد بزرگم دستش بود سریع رفت طرف دشت گفتم یعنی رفته خونه اش گفت نمی دونم احتمالادیگه شک نکردم که مراد میخواد منم بکشه باید پیش دستی می کردم ولی قبلش باید سارارو روشنش می کردم گفتم ببین اون صدای جیغا صدای سمن بود می فهمی تکرار کرد سمن ؟ سمن ما ؟ اون اینجاست راستش مراد مراد اصلا نمیدونستم چه جور باید بهش بگم

   با هر بدبختی که بود بهش فهموندم که چه خبره البته من من ومن کردم ولی وقتی بهش گفتم راحت قبول کرد پیش خودم گفتم چقدر مقاومه بعدشم گفتم برو به سمن برس حالش خیلی خوب نیست 

   با حالت دو رفتم سمت خونه مراد خونه مراد کنار دهات توی دشته که تقریبا هیچ خونه ای اون دور وبر نیست جزخونه ی مراد  ,مرادم اونجا تنها زندگی می کنه اولش تنها نبود با خانمشو دوتا بچه هاش زندگی میکرد ولی بعد از اینکه توی تصادف کشته شدن اونجا تنها ست

    وقتی که داشتم می رفتم سمت دشت چند نفر از اهالی منو با اون وضعیت دیدن

ادامه دارد